این را بـــرای کســی مینویســـــم که دوستــم داشــت
به حرفام به عشقم به احســاسم احتـــــرام مــــیذاشت
وبا آن نگاهها و حــــرفها مــــــرا تنــــها گــــــذاشت
اگرصد سال دیگرم ازم بپــــــرسند عشقت کـــــــیست
میگم همان که قلبم را مجنون کرد و مرا تنها گـذاشت
و مــــــن با تـــــــمام وجـــــــــودم شکستـــــــــــــــم
سلام سلطان قلبها،توای هـمزاد گلها♥منم بابای بارون،منم سلطان غمها
سلام کردم نگی هی بــی وفــــــــایی♥سلام کــردم بــگم وای از جـدایی
خواهم ز خدا خسته ودرمانده نباشی♥محبوب خداباشی وشرمنده نباشی
ای دوست الهی در این عـــالم هستی♥ سرزنده بمانی وسرافکنده نباشی
اگــه صد بار دل عاشـق منو خون بكنی
تو دلم غم بریزی،دردام رو افزون بكنی
قهركنی،آشتی كنی آتیش به جونم بزنی
نمیـــگم سنگه دلـت میدونم تنــگه دلـت
زن و شوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند. آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند. زن جوان: “یواشتر برو من
با اینکه رشتهاش ادبیات بود، هر روز سری به دانشکده تاریخ میزد. همه دوستانش متوجه این رفتار او شدهبودند. اگر
اتفاق جالبی که در اتوبان اصفهان رخ داده: همشهری اصفهانی ما توی اتوبان با سرعت ۱۸۰ کیلو متر در ساعت می رفته که پلیس
فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم
یه پسر بود که زندگی ساده و معمولی داشت ، اصلا نمی دونست عشق چیه ، عاشق به کی می گن ،تا حالا هم هیچکس رو بیشتر از خودش دوست نداشته بود و هرکی رو هم که میدید داره به خاطر عشقش گریه میکنه بهش
شهریور 1381 بود که با یه دختر آشنا شدم . از راه تلفن . آخه اونقدر مغرور بودم که هیچ وقت غرور مردونم بهم اجازه نمی داد که از راه
شب بود هوا خیلی تاریک بود هیچ صدایی جز صدای تالاپ تالاپ قلبش رو نمیشنید.باری که رو دوشش بود خیلی سنگین بود و
پسري يه دختري رو خيلي دوست داشت که توي يه سي دی فروشي کار ميکرد. اما